۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

دست من نیست

مادرم اعتقاد داره که من آدم تنهایی هستم. هروقت از هزاران کیلومتر اون‌طرف‌تر بهم زنگ می‌زنه بعد از سلام و احوالپرسی می‌پرسه بیرون می‌ری؟ یا نه طبق معلوم تو خونه می‌شینی؟ مادرم اعتقاد داره من آدم افسرده، بی‌حال و عصبی‌ای هستم و به‌هیچ‌وجه اجتماعی نیستم! مادرم اعتقاد داره من "از آدم به در" هستم و این یعنی من آدم نرمالی نیستم...
من آدم نرمالی هستم، فقط سطح تحملم یه‌مقدار پایینه. من حوصله ندارم کسی به‌زور تحملم کنه، دوست‌ندارم آخر مکالمه‌م با کسی یه سکوت هفت،هشت ثانیه‌ای پیش‌بیاد مبنی‌بر این‌که دیگه هیچی نداریم که به‌هم بگیم و تا حالا هم داشتیم محض رعایت ملازمات اجتماعی با‌هم حرف می‌زدیم. من آدم اجتماعی‌ای نیستم اگر تعریف اجتماعی بودن اینه! من آداب اجتماعی رو خیلی زود و خیلی خوب یاد‌گرفته بودم وقتی‌که بچه بودم، اما در اکثر موارد کاربردی جز یک‌مشت تعارفات حال‌به‌هم زن نداشتند. من می‌فهمم که وقتی کسی ازم می‌پرسه: "امری ندارین؟" من باید در‌جواب بگم: "نه، عرضی نیست" و "امر" رو باید با "عرض" جواب داد اما دونستن این نکات کوچک هیچ‌وقت کمکی به پیدا شدن آدمی که بشه باهاش احساس نزدیکی کرد، نکرد...!
من برای دوستان تمام مقاطع تحصیلی‌م دوست خوبی بودم به گواهی خودشون، اما الان که رو به سی‌سالگی می‌رم، یک دوست از دوران پیش از دانشگاه برام نمونده! دوستی‌هایی که صرفن به خاطر دوری تموم شدند. بارها شد که به همین دوستان دوران دور زنگ زدم و حالی پرسیدم اما چرا هیچ‌کس این حرکت رو متقابلن انجام نداد؟ بارها پی این داستان رو گرفتم که ببینم آیا من اشتباهی کردم؟ و بعد به گواهی صادق‌ترین دوستانم به این نتیجه رسیدم که کسی مقصر نیست، هر کسی گرفتار زندگی خودش شده! از یه جایی به‌بعد دست از ایجاد دوستی‌های جدید کشیدم، کمتر به مهمونی‌های خانوادگی رفتم، طوری که تقریبن همه مثل مادرم به این نتیجه رسیدند که من "از آدم به در" هستم!... مهم هم نیست، من سال‌هاست که با همین شیوه روزگار می‌گذرونم. تعطیلات عیدپاک که شروع شد، رفتم و هر‌چیزی که برای دو هفته زندگی لازم بود رو خریدم و برگشتم خونه و یک لیوان چایی ریختم و نشستم پشت همین کامپیوتر و خودم رو منتشر کردم توی توئیتر، تا همین امروز هم اولین کاری که هر‌روز صبح انجام می‌دم اینه که از توی تخت، دکمه روشن‌شدن کامپیوترم رو فشار می‌دم و بعد، از خواب بیدار می‌شم. تنهایی بخشی از زندگی همه ماست، بعضی سعی می‌کنند تنهایی رو از خودشون برونند، بعضی مثل من آغوش باز می‌کنند براش!

۳ نظر:

  1. خواستم یه اثری گذاشته باشم فقط

    پاسخحذف
  2. چقد خوبه نوشته هات.. صمیمی ، ساده و خودمونی و به دور از افسردگی رایج متنهای امروزی

    پاسخحذف