یه مدت جملهها و عکسهایی که خیلی روم تاثیر داشتند رو میزدم به دیوار اتاقم که روبروم باشن و هر بار با دیدنشون انگیزهای رو که بار اول دیدنشون در من ایجاد شده رو حس کنم. خوب، کار کسشری بود، چون بدون استثنا بعد یه مدت اون قدر اون جمله یا عکس رو در گذر زمان و در مودهای مختلف و تحت فشار روانی اتفاقهای جورواجور میخوندم که تاثیر خودش رو از دست میداد و برام تبدیل به یه عکس یا نوشته عادی میشد... در اکثر مواقع هم کار به جایی میکشید که مدتها میگذشت و من حتی متوجه نمیشدم روی دیوار روبروی میزم نوشته یا عکسی وجود داره... الانم دیگه روی دیوار روبروی میزم هیچ عکس یا نوشتهای وجود نداره... لابد حداقل تا زمانی که باز یه عکس یا نوشته جذاب ببینم که در من انگیزه ایجاد کنه!
فقط خواستم بگم حق میدم به انقلابها، اگر فرزندانشون رو میخورند... حق میدم به عاشقا، به زن و شوهرا، اگر بعد یه مدت دنبال آزادیهای آدمهای مجرد میگردند... حق میدم به خودم، که قبول کنم جوگیر بودن طبیعت زندگیه و گریزی ازش نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر