۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

بشاش، شاشیدن تو خوب است!


اینجا یک خوابگاه دانشجویی کوچک با دیوارهای نازک است. در اکثر مواقع می‌توانی صدای عشق بازی همسایه‌های مجاورت را بشنوی و به لطف لوله کشیهای عجیب و غریبش، صدای شاشیدن همسایه طبقه بالا را وقتی با فشار و سرپا توی چاه می‌شاشد را هم می‌توان شنید! مرتیکه/زنیکه گاهی آنقدر شاشیدنش طولانی می‌شود که من حس می‌کنم وظیفه دارم به سازمان جهانی گینس اطلاع دهم، تا بیایند طولانی مدت‌ترین شاش جهان را به نامش ثبت کنند! من هردوی این موارد عذابم می‌دهد و خوب در اکثر موارد هم به جای اینکه بروم در خانه‌شان را بزنم و اعتراض کنم، سریع هدفون‌هایم را می‌گذارم روی گوشم و شروع می‌کنم به موزیک گوش دادن تا صدای مذکور تمام شود!
من الان نیم ساعت است که از خواب بیدار شده‌ام و همین طور خرغلت زنان توی جایم دارم به همین‌هایی که در پاراگراف بالا گفتم فکر می‌کنم. حقیقت این است که من همیشه وقتی کسی به زندگی‌ام شاشیده، سعی کرده‌ام حواسم را پرت کنم تا شاشیدنش تمام شود، هیچوقت سعی نکردم جلوی شاشیده شدن به زندگی‌ام را بگیرم!

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

مهدیار اون جوگیرو بیار تو!

یه مدت جمله‌ها و عکسهایی که خیلی روم تاثیر داشتند رو می‌زدم به دیوار اتاقم که روبروم باشن و هر بار با دیدنشون انگیزه‌ای رو که بار اول دیدنشون در من ایجاد شده رو حس کنم. خوب، کار کسشری بود، چون بدون استثنا بعد یه مدت اون قدر اون جمله یا عکس رو در گذر زمان و در مودهای مختلف و تحت فشار روانی اتفاقهای جورواجور می‌خوندم که تاثیر خودش رو از دست می‌داد و برام تبدیل به یه عکس یا نوشته عادی می‌شد... در اکثر مواقع هم کار به جایی می‌کشید که مدت‌ها می‌گذشت و من حتی متوجه نمی‌شدم روی دیوار روبروی میزم نوشته یا عکسی وجود داره... الانم دیگه روی دیوار روبروی میزم هیچ عکس یا نوشته‌ای وجود نداره... لابد حداقل تا زمانی که باز یه عکس یا نوشته جذاب ببینم که در من انگیزه ایجاد کنه!
فقط خواستم بگم حق می‌دم به انقلاب‌ها، اگر فرزندانشون رو می‌خورند... حق می‌دم به عاشقا، به زن و شوهرا، اگر بعد یه مدت دنبال آزادیهای آدمهای مجرد می‌گردند... حق می‌دم به خودم، که قبول کنم جوگیر بودن طبیعت زندگیه و گریزی ازش نیست!

۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه