۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه

کابوس کابوس کابوس




یه وقتایی واقعن دلم می‌خواد هیچکی نگرانم نباشه، هیچکی منتظرم نباشه، هیچکی پیامک نده بپرسه حالت چطوره خرت به چند من. هیچکی نباشه بپرسه چه خبر، امروز چکار کردی؟ دلم می‌خواد نگران هیچکی نباشم، منتظر هیچکی نباشم، خودم باشم و خودم، من دردمو به کی بگم که ۳ ساله تمامه هرشب کابوس می‌بینم. دریغ از یک شب، دریغ از یک صبح که از خواب بیدار شم و بگم آخیش دیشب خواب ندیدم، هر شب خسته می‌خوابم و صبح خسته‌تر بیدار می‌شم، هر صبح از خستگی ذهنی که تا صبح به جای استراحت داشته تو کابوس دست و پا می‌زده جنازه‌مو از تخت می‌کشم بیرون. «نمی‌کشم» به ظاهر شش تا حرف داره اما وقتی می‌گی دیگه «نمی‌کشم» یعنی وافعن دیگه حرفی نمونده، جونی نمونده، رمقی نمونده، دلی نمونده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر